تقدیم  به  امام  زمان

تقدیم به امام زمان

اشعاری در مدح و ثنای امام خوبی ها
تقدیم  به  امام  زمان

تقدیم به امام زمان

اشعاری در مدح و ثنای امام خوبی ها

به یادش...


نه دل دارم نه با دل کار دارم

که در دل غصه ی دلدار دارم

به لب‌هایم هزاران بار آه و

به چشمم حسرت دیدار دارم

نه ماهی دارم و نه آفتابی

همیشه آسمانی تار دارم

میاید می رود هر روز بی او

دل خونی از این تکرار دارم

کلافی از نداری ها به دستم

عزیزی را سر بازار دارم

هرآنکس که نمی داند بداند

که هستم را ز دست یار دارم

شب جمعه ست و امشب کربلایم

شب جمعه ست و غم بسیار دارم

لبان تشنه هرشب روضه ای را

به یادش لحظه افطار دارم

 اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج

آغاز محرم بی تو



کبوترم که زدم بال در هوایِ محرم
به گوش میرسد از کوچه ها صدایِ محرم

ببین که ماهِ عزا باز بی تو میشود آغاز
چرا نمیرسی،ای صاحبِ عزایِ محرم؟ ...

قسم دهیم خدا را به حق عمۀ سادات
که در فرج به اجابت رسد دعایِ محرم


برای آن که فقط اندکی شبیهِ تو باشم
سیاه پوش شدم مثلِ تو برایِ محرم

فقط نه ماه،که تمامیِ سال در غمِ جدت
سیاه کرده به تن خانۀ خدایِ محرم

از ابتدای محرم دعایِ هر شبم این ست
بمیرم و نرسم من به انتهایِ محرم ....

چگونه نزد تو بالا بیاورم سرِ خود را
اگر که جان ندهم بینِ روضه هایِ محرم ...


جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

 

ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

 

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

 

مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

 

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

 

فرش گسترده و در دست گلایل دارد

 

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

 

ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

 

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز

 

می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

 

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

 

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

 

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها


تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...


شاعر:حمیدرضا برقعی

تو در کجای زمینی؟


دلم برای تو تنگ است ای سرا پاخوب

دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب

چه لحظه های غریبی که بی تو میگذرند

چه روزگارعجیبی است بی تو ای محبوب

چقدربی تو به غربت شکست خاطرخاک

نیامدی وعطش درعطش زبانه کشید

نیامدی وزمین شعله شعله درتب شد

نشست خاطرآیینه هابه آه ملال

شکست خلوت آدینه ها به زمزم اشک

چقدر بی تو به حسرت دلم لبالب شد

نسیم نرگسی از گلشنی نمی خیزد

که تا به دامنش اندوه من بیامیزد

کسی کجاست غریب آشنا در این غربت؟

که از تبسم او روزگار تازه شود

و از شمیم نفس های اوغزل خیزد

تمام ثانیه ها بی تو میرود غمناک

ولحظه ها همه بی مهر تو غروب آلود

دلم هوای تو کرده است ای سخاوت محض

دلم هوای تو کرده است ای حلاوت وصل

دلم هوای تو کرده است باتمامت عشق

دلم هوای تو کرده است با تمام وجود

تودرکدام دیاری توبا کدام بهار؟

تودر کجای زمینی چه دیر شد دیدار

نشان کوی تو پرسیم از کدامین یار؟

زمین کویر تب آلوده ایست طوفان خیز

زمان خزان غم انگیز بی تو در تکرار !

بیا که مژده وصلت زمان به رقص آرد

بیاوداغ دل از خاطرزمین بردار !

شاعر:غلامرضا محمدی

خواهی بخوان تو نامه من یا که پاره کن


ای چاره ساز،مشکل ما را تو چاره کن

برحال عاشقان خرابت نظاره کن

پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش

حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن

خورشید آسمان علی، ماه فاطمه

شام سیاهِ بخت مرا پر ستاره کن

بنگر چه آمده به سرم از فراق تو

زخم دل شکستۀ ما را شماره کن

ما از نفس فتاده و در راه مانده ایم

ما را به روی مرکب لطفت سواره کن

ای سایۀ عنایت تو بر سر همه

بر سائل شکسته نگاهی دوباره کن

باید عریضه ای نویسم برای تو

خواهی بخوان تو نامۀ من... یا که پاره کن